- بجای ماندن (مُ غازْ زَ)
بجا ماندن. باقی ماندن:
چو دستش ببرید گفتا دو پای
ببرند تا ماند ایدر بجای.
فردوسی.
به یزدان بود خلق را رهنمای
سر شاه خواهد که ماند بجای.
فردوسی.
، شکم پرشده از شیر و آب. (از اقرب الموارد)
چو دستش ببرید گفتا دو پای
ببرند تا ماند ایدر بجای.
فردوسی.
به یزدان بود خلق را رهنمای
سر شاه خواهد که ماند بجای.
فردوسی.
، شکم پرشده از شیر و آب. (از اقرب الموارد)
